مهر تو جا نان من غم را به عالم سر کند
هر نگاهت اندکی احوال من دیگر کند
روی تو افسون دل در روزگاربی وفا
ناز تو طناز من آلام من آخر کند
از وجودت جان من حس جوانی میکنم
زانکه آن زیبا نگاهت حس پیری در کند
سهم من از زندگانی یاورم، عشق تو بود
عشق تو این زندگی را وه چه زیباتر کند
یار من هر موسمی در فکر و در یاد تو من
درد دل را یاد تو تسکین دهد بهتر کند
مهر فی صاحبدلی یارای ماندن میدهی
هستی من روی تو من را ز من کافر کند
راه بر دل رخنه کردن را تو دانی یار وبس
نقش دل را روی تو تابنده چون اختر کند
ای تو هستی بهترین دل بی قرارت قلب من
زار عشقت گشته و مهر تو را باورکند
“6/5/1375”